این المرتجی لازاله الجور و العدوان
برای آمدنت کدام سند تاریخ را باید واسطه کرد؟
دستهای بسته حیدر...
یا پهلوی شکسته مادر ....

آخرین مطالب


 
تماس گرفت گفت :
خواهر واسه این روزا کاری داری؟
گفتم باز دوباره چه خوابی برام دیدی ؟
(فکر کردم میخواد بگه بیا فلان بنر و فلان پوستر و بزن)
گفت : نه واسه کار فرهنگی نمیگم
راستش یک پولی گذاشتم کنار خواستم تو راه غدیر خرج بشه گفتم بدم به تو اگر برنامه ای دارید خرجش کنی

میخواستم زمین دهان باز کنه برم توش

آقا شرمنده ام


الحمدالله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیر المومنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)
  • گلبرگ مغرور



گاهی وقتها با خودت تصمیم میگیری خوب شوی

بخاطر امام زمانت خوب شوی و می شوی

آنقدر خوبی تو را احاطه میکند که یادت میرود شاید شیطان از پشت یکی از همین خوبی ها برایت کمین گرفته و آنوقت است که فاجعه به بار می آید

آنوقت است که در لباس خوبی به دام می افتی و حالا مگر می شود خلاصی پیدا کنی!

جالب اینجاست بخودت میگویی نمیشود ....نمیشود خوبیها اینجور باشند ...نمیشود راه درست اینطور باشد ....ولی می روی...

ادامه میدهی هرچند با شک اما میروی تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میرسی به آخر خط...

آخر خط کجاست؟

آنجا که یکدفعه شک تو به یقین تبدیل میشود ...

به اینکه ای دل غافل عجیب گول خوردم ...

نگاهی به شیطان میکنی ...به همان شیطان خوب...!

نگاهت میکند و با خونسردی میگوید : قابل ترحمی...

کمرت میشکند...

خم میشوی و به زمین میخوری

میمانی با اینهمه مراقبتهای بیهوده

میمانی با زجه و گریه های متعددی که بی فایده اند...

باید دوباره از ابتدا شروع کنی

انسانیتت را باید از قعر چاهی که فرو رفته خارج کنی و بعد دوباره از نو سر بگیری این مسیر را

این مسیر طولانی را.....



حال این روزهای ما....



  • گلبرگ مغرور

وقتی حرف میزد قلبم فشرده میشد

هر چه بیشتر میگفت قلب من فشرده تر ...

اشکم را پشت یک چشمانم مخفی کرده بودم که نکند یک قطره بی اجازه بچکد و دستانم مشت شده بود....


خانم این بچه استثنا بود جثه ریز و سن کم

وقتی ده سالش بود یک روز دیدم نیست فهمیدم کجاست رفت بود مدرسه ایت الله اشنی یک پتو هم با خودش برده بود ....

گفتم بابا تو باید حداقل سیکل بگیری بعد طلبه بشی گفته بود نه ...

اخر به اصرار برش گردوندم خونه ..

بعد یک مدت رفت قم....

از اونجا زنگ زد گفت میخوام برم جبهه

گفتم برو ...

چند سال پیشا تو برنامه تلویزیونی نگاه میکردم دیدم یکی از نمایندگان مجلسو دعوت کردند بهش گفتند خاطره ای از دفاع مقدس دارید

گفت من تو جنگ دیدم یک پسری لاغر اندام که یک اسلحه دستش بود که از قدش بلندتر بود ...صد تا عراقی رو اسیر کرده بود که اگه این عراقیا یک فوت میکردند این له میشد ....رفتم گفتم پسرم اسمت چیه گفت مسعود مدیدیان




  • گلبرگ مغرور


اومد بهم گفت :

میشه ساعت چهار صبح بیدارم کنی تا داروهامو بخورم

ساعت چهار بیدارش کردم بلند شد و از سنگر بیرون رفت

مدتی گذشت ....

نیومد .....

نگرانش شدم...

رفتم دنبالش و دیدم یک قبر کنده و داخلش نماز شب میخونه و گریه میکنه

بهش توپیدم :که مرد حسابی منو نگران کردی چرا دروغ گفتی مریضم و داروهامو میخوام بخورم

برگشت و گفت :خدا شاهده من مریضم ..

چشای من مریضه دلم مریضه...

شانزده سالمه...

چشام مریضه چون تو این سالها امام زمانمو ندیدم

گوشام مریضه چون صدای اقامو نشنیدم ...



  • گلبرگ مغرور

سلام


ان شاالله وبلاگ صبح دیگری در راه است با قوت بیشتر در سنگر جدید فعالیت کند

  • گلبرگ مغرور