- ۱ نظر
- ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۵۴
چند سال پیش یک روز مادرم گفت خیلی افتخار میکنم که حجابت این است رافتخار میکنم که همیشه در فکر کارهای دینی هستی و افتخار میکنم رفقایتان از خودتان بهترند.....انروز یک جوابی به مادرم دادم که این روزها عمیقا با گوشت و پوست و استخوان احساسش میکنم به مادرم گفتم من حجاب رفتاری ندارم و اگر انسان هم حجاب ظاهر داشته باشد هم رفتار انوقت است که باید به او افتخار کرد......اما چجور میشود کسی حجاب رفتاری بدست بیاورد چجور میتواند نفس خودش را کنترل کند و چجور میتواند به خودش بگوید نه.......اخدایا بحق همین روزی که شهادت امام حسن است و به حق همین روزی که قلب بنده ات شکست او را کمک کن
چقدر زیبا خداوند تقاص کارهای کرده مان را جواب میدهد!
و چقدر زیبا به تو میفهماند که دلیلش این بود ....
دلم میخواهد داد بزنم ....
داد....
دلم می خواهد "الهی العفو" گفتنم گوش اسمان را کرد کند ...
دلم میخواهد ببخشی مرا....
رفتم گلستان شهدا اتفاقی دیدم دارن سنگ روی مزار مدافعان حرم میگذارن
پاهام توان حرکت نداشت
بی اختیار ایستاده بودم و اشک.....
گفت...
دخترم اینارو که میبینی فرقشون با بقیه شهدا اینه که اینها فقط فقط واسه خود امام حسین رفتن بدون واسطه....
دارم فک میکنم من احمق تو این حال و احوال که همه تو فکر دفاع از دین و اعتقاداتشونن دارم وقتم و میزارم واسه یه مشت کارای بیهوده....و فقط بگم ااااا اینم شهید شد!!
گفت: میخواستم یه چیز بگم
گفتم بگو ...
گفت فلانی رو من ازش یه چیزی دیدم....و شروع کرد گفتن ....گفت و گفت و گفت
در بین حرفهاش قدرت این را نداشتم که بگم چرا آبروشو بردی
قدرت نداشتم بگم چرا به من گفتی ...
قدرت نداشتم بگم امام علی میگه اگه کسی رو شب در حال گناه دیدی صبح به اون شکل نگاهش نکن
قدرت نداشتم....
پاشدم و رفتم بیرون...
رفتم شاید نشنوم که گاهی وقتها نشیدن نعمت است ...
خداوند میفرماید :ولا تجسسوا...
ولی ما راحت میرویم و میگردیم تا اشتباهات دیگران را پیدا کنیم و همه جا پخش کنیم بی انکه ذره ای فکر کنیم که آبروی مومن از کعبه بالاتر است ....
این اتفاق فقط زمانی می افتد که دچار خود مومن پنداری ما را میگیرد و مگر رها میکند....
امام علی در حکمت 150 میفرمایند وای بر شخصی ه گناه بزرگ خودش را کوچک و گناه کوچک دیگران را بزرگ میکند و در جایی دیگر میفرمایند وای بر شخصی که گناه بزرگ خودش را زودمی بخشد و گناه کوچک دیگری را نمی بخشد...
رفتیم امام رضا و برگشتیم
رفت پیش امام رضا
تو راه پیش خودش گفت برم پیش امام رضا ع بگم یک لباس بده واسه کفنم نگه داره
یه پولی هم ازش بگیرم واسه زن و بچم سوغات بخرم ...
وقتی خدمت اقا رسید یادش رفت.....
خداحافظی کرد
اقا گفت صبر کن به خادمش گفت برو یی از لباسای منو بیار بده ایشون
یه پولی داد گفت اینو بگیر واسه زن و بچه ت سوغات بخر....
اقا ما هم برگشتیم از مشهدت
دروغ چرا ؟! عظمتت ما را خجالت زده کرد
یادمـــــــــــــــــــــــــــــــان رفت....
اگه یادمون بود هم تشخیص خوب و بد سخته
خودت خوبیا رو برام بخواه